جدول جو
جدول جو

معنی رخنه یافتن - جستجوی لغت در جدول جو

رخنه یافتن
(تَ دَ)
رخنه شدن. تباهی یافتن. خراب شدن. سوراخ شدن. ویرانی گرفتن:
شکر ایزد که از این باد خزان رخنه نیافت
بوستان سمن و سرو و گل و شمشادت.
حافظ (از ارمغان آصفی)
لغت نامه دهخدا
رخنه یافتن
تباهی یافتن، خراب شدن
تصویری از رخنه یافتن
تصویر رخنه یافتن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ یَ دَ)
راه یافتن. نفوذ یافتن. پی بردن. رخنه کردن. (یادداشت مؤلف) :
از نام به نامدار ره یابد
چون عاقل تیزهش بود جویا.
ناصرخسرو.
کمی و فزونی درو ره نیابد
که بد ز اعتدال مصور مصور.
ناصرخسرو.
رجوع به راه یافتن در همه معانی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ دَ)
رخصت یافتن. اجازت یافتن. اجازه پیدا کردن:
وگر رخصه یابد ز تو هست ممکن
که خورشید رجعت کند هم به خاور.
خاقانی.
و رجوع به رخصت یافتن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ مَلْ لُ گُ تَ)
رنگین شدن. دارای رنگ شدن. رنگی شدن. (بهار عجم) :
از می شه بس که رخش یافت رنگ
کرد فراموش خورشهای بنگ.
امیرخسرو (در تعریف فیل از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
(تِ رُرْ کَ دَ)
پیدا کردن راه. اهتداء. (تاج المصادر بیهقی). تهدی. مشی. (منتهی الارب) :
اگر راه یابد کسی زین جهان
بباشد ندارد خرد در نهان.
فردوسی.
تا راه توان یافتن به دریا ز ستاره
تا دورتوان گفت به توشه ز فیافه.
منوچهری.
- راه بازیافتن، هدایت شدن. (یادداشت مؤلف) : و بپارسی [ثوابت را] بیابانی خوانند ازیرا که گم شده بدان راه بازیابد به بیابان و دریا اندر. (التفهیم).
، جا گزیدن. جای گرفتن. اتصال یافتن. پیوستن. متصل شدن:
هر شاهدی که در نظر آمد به دلبری
در دل نیافت راه که آنجا مکان تست.
سعدی.
قطره بدریا چو دگر راه یافت
نام و نشانش همه دریا شود.
اوحدی.
، نفوذ یافتن. رسوخ کردن. تسلط پیدا کردن. رخنه کردن. اثر کردن. مسلط شدن:
همه کشورم کوه و دره است و چاه
نیابد برین بوم و بر دیو، راه.
فردوسی.
چون درو عصیان و خذلان تو ای شه راه یافت
کاخ ها شد جای کوف و باغها شد جای خار.
فرخی.
و چون ترسیدند [طغرل و سپاهش] ... به تعجیل براندند تا سوی نسا روند که رعبی و فزعی بزرگ برایشان راه یافته است. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 606). اما اینقدر دانم که از امیرک نامه رسیده است بحادثۀ آلتونتاش و حال این خداوند دیگر شده است و نومیدی سوی او راه یافته (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 652). چون لختی خلل راه یافت به خلافت عباسیان. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 665). اما خرج به اندازۀ دخل کن تا نیاز اندر تو راه نیابد. (قابوسنامه).
چو زین منزلگه کم بیش ها بیرون شود زآن پس
نیابد راه سوی او زیادتها و نقصانها.
ناصرخسرو.
نظم نگیرد بدلم در غزل
راه نیابد بدلم در غزال.
ناصرخسرو.
و اول خللی و خرابی که در اصطخر راه یافت آن بود. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 116). چون از ملک [جمشید] چهارصدواند سال بگذشت و دیو بدو راه یافت و دنیا در دل او شیرین گردانید... (نوروزنامه). تحیر و تردد بدو [شیر] راه یافته است. (کلیله و دمنه). بطر آسایش... بدو [شتربه] راه یافت. (کلیله و دمنه). و مثال این همچنان است که مردی در حد بلوغ بر سر گنجی افتد که پدر از جهت او نهاده باشد فرحی بدو راه یابد. (کلیله و دمنه). که فساد کلی در ملک و دین راه یابد. (گلستان). غازان خان... درآمد و اندیشه... گماشت و همگی همت بر آن مصروف داشت که تدارک خللها که به امور ملک راه یافته بودکند. (تاریخ غازانی ص 252).
نیست جز بیرون در، جای اقامت حلقه را
راه در دلها نیابد چون بود گفتار، کج.
صائب.
، دسترس پیدا کردن. موفق شدن.توفیق یافتن. اجازه یافتن: و نامه نبشته آمد نزدیک آغاجی بردم و راه یافتم تا سعادت دیدار همایون خداوند [مسعود] دیگر باره یافتم. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 511). پس رقعتی نبشت [بونصر مشکان] بامیر [مسعود] و مرا [بیهقی را] داد و ببردم و راه یافتم و برسانیدم. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 512).
چون نباشدت عمل راه نیابی سوی علم
نکند مرد سواری چو نباشدش رکاب.
ناصرخسرو.
یکی به تیم سپنجی همی نیابد راه
ترا رواق ز نقش و نگار چون ارم است.
ناصرخسرو.
اغتثاث، راه یافتن بسوی چیزی. (منتهی الارب)، اطلاع یافتن. آگاه شدن. پی بردن. آگاهی یافتن. معرفت یافتن. رسیدن:
ز بیگانه پردخت کن جایگاه
بدین راز ما تا نیابند راه.
فردوسی.
نیابی به چون و چرا نیز راه
نه کهتر بر این دست یابد نه شاه.
فردوسی.
نیابد بدو نیز اندیشه راه
که او برتر از نام و از جایگاه.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(تَ عَنْ نُ زَ دَ)
شکاف یا سوراخ ایجاد کردن. سوراخ پدید آوردن:
یلان سینه را گفت کای سرفراز
به دیوار باغ اندرون رخنه ساز.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(تَعْ اُ دَ)
بستن رخنه و سوراخ. بهم آوردن شکاف. ترمیم کردن خرابی و شکست. مرمت کردن شکاف و سوراخ:
گل به گلشن بسکه از اشکم فراوان شد کلیم
بلبل از گل رخنۀ دیوار بستان را گرفت.
کلیم کاشانی (ازارمغان آصفی).
بستم دهان خصم به نرمی در این چمن
این رخنه را به پنبه گرفتم چو راه گوش.
مفید (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَلْ لُ تَ)
اجازه یافتن. دستوری گرفتن. اذن پیدا کردن. فراخی و جواز یافتن. امکان پیدا کردن: به هیچ حال رخصت نیافت نام ولایت عهد از ما برداشتن. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 215). آن وثیقت را رخصتی توان یافت. (کلیله و دمنه). رخصت این اقدام نمودن بدان می توان یافت که ملک به فضیلت رای... از دیگر ملوک مستثنی است. (کلیله و دمنه). و آنچه در حق کمتر کسی از اجانب جایز شمرم و از روی مروت بدان رخصت نیابم در باب خود چگونه روا دارم. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 152). صیاد به دو درم بها کرد و من در ملک همان داشتم، متردد بماندم، چه از دل مخرج دوگانه رخصت نمی یافتم و خاطر بدان مرغان نگران بود. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 416)
لغت نامه دهخدا
(رُ کَ دَ)
نهایت و پایان به دست آوردن. حد و انتها یافتن. به کناره رسیدن. فارغ شدن:
کس از خواست یزدان کرانه نیافت
ز کار زمانه بهانه نیافت.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از ره یافتن
تصویر ره یافتن
رخنه کردن، نفوذ یافتن، پی بردن
فرهنگ لغت هوشیار
پروا یافتن، بار یافتن، دستوری یافتن اذن یافتن دستوری یافتن اجازه گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رونق یافتن
تصویر رونق یافتن
تزدهر
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از رونق یافتن
تصویر رونق یافتن
Flourish
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از رونق یافتن
تصویر رونق یافتن
fleurir
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از رونق یافتن
تصویر رونق یافتن
fiorire
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از رونق یافتن
تصویر رونق یافتن
پھولنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از رونق یافتن
تصویر رونق یافتن
процветать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از رونق یافتن
تصویر رونق یافتن
gedeihen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از رونق یافتن
تصویر رونق یافتن
процвітати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از رونق یافتن
تصویر رونق یافتن
kwitnąć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از رونق یافتن
تصویر رونق یافتن
繁荣
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از رونق یافتن
تصویر رونق یافتن
เจริญเติบโต
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از رونق یافتن
تصویر رونق یافتن
প্রস্ফুটিত হওয়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از رونق یافتن
تصویر رونق یافتن
florecer
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از رونق یافتن
تصویر رونق یافتن
kuangaza
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از رونق یافتن
تصویر رونق یافتن
gelişmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از رونق یافتن
تصویر رونق یافتن
번창하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از رونق یافتن
تصویر رونق یافتن
栄える
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از رونق یافتن
تصویر رونق یافتن
florescer
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از رونق یافتن
تصویر رونق یافتن
berkembang
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از رونق یافتن
تصویر رونق یافتن
खिलना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از رونق یافتن
تصویر رونق یافتن
bloeien
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از رونق یافتن
تصویر رونق یافتن
לשגשג
دیکشنری فارسی به عبری